بدون عنوان
سلام مامان جان فداتشم که انقد نازداری و نمیخوای که بیای تودلم تا منم ازاین تنهایی خلاص شم
چقدسخته ادم حسرت به این بزرگی داشته باشه ولی خوب من که ناامیدنمیشم و همیشه منتظرم تاخبری ازت بشه مامان جان امروز دوسه روزه شکم و کمرم خیلی درد میکنه توعمرم اینطوری نشده بودم باباهم همش میگه بریم دکتر ولی من انگار نه انگار که میشنوم:Dدوسه روز بیشترم به عید نوروز نمونده بابایی هم یکی دوروزه که دیگه کاراشون تموم شده و دیگه خونه ست البته مثلا خونه ست یا دنبال کارای ماشینه میبره کارواش میبره معاینه نمیدونم هزارتاکار دیگه امروز از 8 بیداریم تا9 رفت ازخونه و من طبق معمول تنهام ازیه طر فم بابایی یه دوستی داره به اسم عمو حجت و خاله میناهم خانمشه عیدفطرسه چهار روز تعطیل بود رفتیم شمال باز با هم قرار گذاشتن بریم طرف اصفهان شیراز نیمدونم چی بگم والله من که دل و دماغشو ندارم ولی بابایی میگه بریم یکم سرحال بیایم ببینیم چی میشه انشالله مامان جان دفعه بعد توباشی و من خانوادموتکمیل ببینم ای خدا یعنی میشه امسال بزرگترین عیدی منو خودت بدی؟اخه باز این ماه یکی دوروز تاخیر دارم نمیدونم شایدم تلقینه بوووس مامانی توام دعاکن