بدون عنوان
عروسک مامان سلام
عزیزم چی شده ناراحتی؟؟؟
دلت برای مامانی وبابایی تنگه ؟یادلت برا مامان میسوزه که این بار انقد درد داره؟فداتشم غصه نخوریا هنوز که چیزی نشده تاتوبیای تو دلم و بعد بغلمون کلی راه داریم که باید باهم جلوبریم...
نانازی عروسکم امروز بابایی خیلی زود اومد خونه 12:35 رسید خونه اصلا باورنمیکردم خدامیدونه چقد خوشحال شدم که زود اومده بود فداش بشمالانم داره استراحت میکنه برای ساعت 5-6 از اقای شفیع پور وقت گرفتیم و میریم پیششون و برای آخرین باره که برای دارو میریم...
راستی یه خبر خوب...
یه سفر کوتاه دوسه روزه قراره بریم...خانواده ی عمو محمد به به پارسا و پریسا و ماما عزیزاینا و عمه ات که اومدن اونا قطعی نشده...احتمالا میریم شمال یا بانه...به هرحال مطمئنا خوش میگذره وبابایی میگه که فقط بخاطرمن میره تا آب و هوام عوض بشه فدات بشم همسراسمونی منانشالله نی نی بیاد با نینی بریم ددر
امشب احتمالا بریم راجع به سفر حرف بزنیم با عمواینا...
خداجونم مواظب همه ی بنده هات باش از مامان بابا شوشوی پاک و داداش و زن داداشمم مواظبت کن خیلی دوستشون دارم