خوش گذشت...
ســـــــلام فرشته کوچولوی آسمونی من
یه دنیا دوست دارم و لحظه به لحظه رو به یادت سپری میکنم تا بیای خوشکلم
عزیزم دیروز به مامانی خیلی خوش گذشت
سرظهری بامامی جونم اومدیم خونه ما سرراه خریدم کردیم و شروع کردیم به اشپزی ساعت 5اینابود لیلا(دخترعموی مامانی)اومد قبل افطارم بابا و مامان بزرگم و بعدشم خانواده عموم و بعدشم داداشم تنها که متاسفانه زن داداشم نبود و جاش خیلی خالی بود
شام خوردیم یکم دور و بر و جم و جور کردیم
بعد مامانی کیک رو آماده کرد
مامانی ازاینکه دور هم بودیم و همه خوشحال بودن خیلی راضی بودم
بابایی و داداشی و مامان بزرگم زحمت کشیدن کادوشون نقدی بود و زن عموم یه کادوی خیلی خوشکل
همسری عزیزم بابایی شماهم کلی برام خرید کرده بود لباسی که خیلی دوسشون داشتم...
فداشون بشم همینکه برام اهمیت داده بودن یه دنیا می ارزید...
عزیزم انشالله سال بعد توباشی و بزرگترین شادیم بشی نفسم
راستی مامانی دیروز...... EHEEEEEEM.....و امروزم قراره بریم پیش اقای شفیع پور...
برای عصر قرار داریم...خیلی خوشحالم خدا خیلی لطف بزرگی بهم کرد چون اگه مث هرماه 4مش مریض میشدم درمان نهایی اقای شفیع پور میموند برای ماه آینده اما قربون مصلحت خداجونم بشم چن روزی به تاخیر افتاد و منم داروهامو تموم کردم و هماهنگ شدیم که این ماه برم خدمتشون...خدایا ممنونم که طوری جور کردی که زودتر برای نی نی اقدام کنیم...
خــــــــــــــدایاشـــــــــــــــــــکرت
امروز بابایی رفته سلماس زودترمیاد منم الان کلی کاردارم باید به کارام برسم تا بابایی اومد پیشش باشم....
عزیزم خیلی دوستت دارم