دوقلوهای ماماندوقلوهای مامان، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره
زندگی من و بابا.عقدزندگی من و بابا.عقد، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره
بابایی بابایی ، تا این لحظه: 38 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 34 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

خدارو باهمه وجودم حس کردم

یک روز دیگر...

1392/5/13 15:40
625 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفس مامان

عزیزم همیشه به یادتم نفسم

مامانی از صبح دارم توخونه کارمیکنم...ساعت5به بعد وقت آرایشگا دارمبابایی هم که صبح رفت  ازصبح که کارداشتم متوجه نبودم...حالاکه بیکارم دلم خیلی برا بابایی تنگ شده شب میرم که خونه باباایرج باشم فرداصبح میایم وغذاودسرهای افطار رو آماده میکنیم... 

دیروز بابایی ارومیه بود رفت شرکت و اومد منوخاله ژیلا هم قرار داشتیم بریم بیرون... بابایی گفت بگم ژیلاآماده شه اونم از جلو خونشون برداریم...رفتیم هم کاربانکی من و هم کاربانکی خاله ژیلارو راه انداختیم...بعدرفتیم کلی خرید کردیم...قراربود سرراه به محل کاری که شاید رفتم کارکردم سربزنیم که انقد تشنم  بود کلا فراموش کردیم برای چی رفتیم بیرون... بابایی گفته بود اگه تاوقتی من بیرونم شماهم بودین خبربده خودم برسونمتون خونه...دستش دردنکنه ساعت2:30بود بابایی اس دادم گفتم رفتنی ماروهم برداره...ژیلارو گذاشتیم دم خونشون و مااومدیم خونه...بابایی یکم استراحت کرد و بعدش باز رفت ...ساعت8 رفتیم شیرینی سرای پارلادس خیابان عمـــــار...کیک سفارش دادیم ...سرراه خرت و پرت خریدیم شام رفتیم خونه بابایی...

خــــــــــــــــداجونم بابت این خانواده ی خوبی که دارم شکرت میکنم...فرداشب داداشم و باباو عموم اینا و مامان بزرگم مهمون شامم هستن...

خداجونم همه چی خوب پیش بره لطفا...

مواظب همسری مهربونم باش 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان یاسمن و محمد پارسا
13 مرداد 92 16:00
خوشحالم که خوبید ایشالاه همیشه خوش و خرم در کنار خانواده مهربان و گلتون
عزیزم برو خصوصی


مرسی عزیزززززززززززززم مچکرم
چشمممممممممممم
مامان خانومی
14 مرداد 92 10:42
سلام
جیگر ابجی تفلدت مبارک
خیلییییییییییییییییییییییییی موست دارم خیلی
انقد که میخوام همه بد شن بخاطر دوست داشنت
انشاا... سال دیگه نینی بیاد بغلت باشه
دسسسسسسسسسسسسسسسست قر قر قر قر بدین بابا تفلد ابجی النازم



مرسی ابجی منم خیلی دوست دارم و برای خیلی عزیزی زنده باشی
موفق باشی
میبوسمت بابابی
آبجی عارفه
14 مرداد 92 14:06
انشالله که خوش گذشته عزیزم.....
جا نی نی خالی ....


مرسی عزیزم امشب ببینیم چی میشه
مامان امیررضا
14 مرداد 92 19:00
سلام الناز جونم
خوشحالم که حالت خوبه
آدرس بده ما هم افطار بیایم[نیشخند

راستی اهل کجای؟




ُسلام عزیزم
مرسی عزیزم لطف داری
در خدمتیمممممممممممممم
من ارومیه عزیزم و شما
مامان امیررضا
15 مرداد 92 2:44
من هم اهل تبریزم فدات شم

مواظب خودت باش



پس یاشاســـــــــــــــین آذربایجان عزیزم
عاطفه
15 مرداد 92 14:31
سلام خوبی الناز جونم...چه قدر خوب که خوش گذشته عزیزم....
الناز جون واسم دعا میکنی؟؟
آخه اتفاق خوبی نیوفتاده میخوام جدا بشم....نمیدونستم انقد زود باید دل بکنم...
با آهنگ وبت کلی گریه کردم...


سلام عاطفه جونم خوبی
فداتشم
عزیزم چرا چی شده یهووووووووووووووووووووووووو
فداتشم اخه چرا اینجوری میکنین شما مشکلتون چیه ؟؟/
مامان حنانه زهرا
15 مرداد 92 15:11
عاطفه
15 مرداد 92 17:28
میدونی چیه الناز جون ما باهم کنار نمیایم بیشتر مواقع....
یه غرور خاصی داره که من و خیلی اذیت میکنه چون من خودم آدم مغروری نیستم......قبل از ازدواج که دیدمش این غرورشو داشت اما نمیدونم چرا نسبت به من انقدر مغرور شده....آخه زندگی غرور برداره که آدم فکر کنه بالاتر از شریک زندگیشه...این مسئله ای که گفتم در ظاهرش بود...اما دلیل اصلیم اینکه شبای قدر که رفته بودم مسجد با دختر خواهرشوهرم و خواهر شوهرم.یه دختر خانمی بود که مدام بغل گوش دختر خواهر شوهر پچ پچ میکرد...از خواهر شوهرم پرسیدم این کیه ؟؟باورت نمیشه تا اینو گفت انگار آب یخ ریختن روم...گفت که ::داداشم خیلی فلانی دوستش داشت ما هرچی رفتیم بهمون ندادنش......آخه این حرفه به من میگه...دیگه نمی تونم هیچی بگم..


خوب حالا نتیجه واقعا قراره جدابشین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ببین از این جور مسئل زیاد پیش میاد برای همه
ولی میدونی باید صبور بود اگه واقعا میدونی طرفت واقعا ادمه البته ببخشین رک میگم
من خودم فوق العاده حساسم
حتی وقتی شوهرم الکی مث بقیهی مردا یه زنی رو میبینه باهاش قهر میکنم حالا ترکش دادم و کاری نمیکنه ناراحت شم
توام اگه واقعا هم.و دوس دارین باید کنار بیاین