دوقلوهای ماماندوقلوهای مامان، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره
زندگی من و بابا.عقدزندگی من و بابا.عقد، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره
بابایی بابایی ، تا این لحظه: 38 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 34 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

خدارو باهمه وجودم حس کردم

خونه ماماعزیز...

1392/5/10 16:52
457 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامان جان

چطوری عسلکم

اون بالا بالاها جات خوبه؟خوش میگذره ها شیطـــــــــــــــــــون

عزیزم مامانی حالش خیــــــــــــــلی خوبه

درسته تو ماه رمضون خیلی سختم  بوده که دارو هامو بخورم ،چون مجبورم شب ها بعد افطار هم چایی رو بخورم هم پودر مخلوط با مربای گل محمدی و هم ترکیب اون سه تا... اما به هرسختی که بود خوردم و دارم ادامه میدم وشکر خدا حالم خیلی خوبـــــــــــــــــه

و واقعا  میدونم همه ی اینا از برکت این ماه بزرگ و عزیز هستش

           خـــــــــــــــــــــــــــــدایا    شـــــــــــــــــــــــــــکر

عزیزم دیشب خونه ماما عزیز جون خوش گذشت درسته دیر رسیدیم و نتونستم کمکی بکنم هرچند ماماعزیز خودش غذاهاشو اماده کرده بود و سالادهارو زن عمو پروین درست کرده بود

رسیدم یکم نشستیم و حرف زدیم بعد ساعت 8:10من و پریسا سفره هارو بازکردیم باسلیقه چیدیم همه چی رو و موثع افطار دور هم افطار کردیم اما مامان جان چون هیچ جا خونه خودآدم نمیشه و در کل ادم مجبوره یکم لباس مناسب تر بپوشه واسه همین زیاد راحت نبودم مث همیشه راحت اب و نوشابه نخوردم

همگی بودیم غیر از عمو نیما و عمه لیلا چون یکم کارداشتن فکر میکردیم دیگه نمیان که اخر سر خودشون رو رسوندن بعد منو زن عمو پروین ظرفاروشستیم بعد بابایی طبق عادت دیرینه دست گذاشتن رو پیشونی بنده بعد دستامو لمس کردن دیدین بـــــــــــــــــــــله بنده باز تب دارم  اونم بخاطر کم اب خودنم بود عزیزم

یهو بابایی پیشنهاد داد الناز تب داره میریم بیرون کی موافقه؟پریسا پارسا  عمه لیلا زن عمو و ماما عزیز همگی ازخداخواسته موافقت کردن و عمو محمد مغازه رو بست و رفتیم ائلرباغی خیلی کیف داد بعد افطار هوای بیرون خیلی میچسبه

زیر انداز انداختیم نشستیم چای و میوه خوردیم و بعد منو زن عمو و عمه لیلا وپارساپریسا رفتیم یه دور زدیم بچه ها سوار سرسره شدن و یکم سرحال شدن و برگشتیم پیش بابایی اینا

الهی فدای بابابیی بشم که بخاطرمن همه رو بد ددر...

بابایی میگه بذار نی نی خودم بیاد همیشه میبرمش سوار تاب و سرسره بشه  و من کیف کنمآره مامان جان  یه همچین بابایی داری شما...

امشبم مامان بزرگ بنده افطاری میدن البته غذای حاضری سفارش دادن  و پخش میکنن تو خونه ها...

و خانواده من و داداشم و بابا و عمواینا جمع میشیم خونه مامان بزرگم و افطار اونجا هستیم....

مامانی قدیما وقتی مجرد بودم یه همسایه داشتیم رقیه جون یه پسر داشت به اسم مبین که خیلی ناز و شیرین زبون بود حالا دیگه براخودش آقایی شده هرسال یکی از شبهای قدر رو خونشون مراسم هستش دوسال پیش رفته بودم ولی پارسال چون مریض بودم نتونستم شرکت کنم امسالم نمیدونم برم یانه

نمیدونم چرا دلم نمیاد بابایی جونت رو تنهابذارم حالا نمیدونم برم اونجا یا خودم توخونه راز و نیازمو بکنم...

حالا ببینیم قسمت چی میشه...

الان بابایی تو شرکت هسش جلسه دارن ولی یواش یواش دیگه باید برسه خونه

اگه حسش بود یه سر میریم بیرون

عزیزم ازماه آینده منتظرت میشم نفس مامان من عاشقتــــــــــــــــم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان بهداد
7 مرداد 92 18:00
سلان مامان الناز
امیدوارم که طاعات و عباداتتون قبول باشه.
امیدوارم که به حق این ماه عزیز و شبهای با برکت و نورانی هر چه زودتر دامنت سبز بشه و مامان بشی.
همه ی ما این راه سخت رو با همه ی استرس ها و انتظارهاش پشت سر گذاشتیم . به خدا توکل داشته باش و ما هم از دعا فراموشت نمی کنیم.
امیدوارم که به زودی صاحب یه نی نی ناز و ماه بشی.
دوست داشتی به ما هم سر بزن.


ُسلام عزیزم
طاعات قبووووووووول
به به چه نی نی ناز و معصومی خدا براتون نگهش داره و همیشه سبز بمونین
عزیزم التماس دعا
خوشحال شدم اتفاقا چون اینطوری یه حس صمیمانه ای بوجود میاد عزیزم
الهی امین خدا از دهنتون بشنوه عزیزم
خیلی خوشحال شدم از پیام تون
من النازم 23 ساله از ارومیه و دوساله که ازدواج کردم و یه ساله که منتظرم شماچی....
مامان بهداد
7 مرداد 92 18:02
دوباره سلام. راستی ببخشید که مامان الناز صدات کردم. من اینطوری صدات کردم که باید خودت رو آماده کنی و توی خودت مادر شدن رو ببینی.



باعث افتخاره عزیززززززززززززززززززم
مامان یاسمن و محمد پارسا
7 مرداد 92 18:53
سلام عزیز دلم وقتی می گی ائلر باغی دلم می ره تبریز یاد اونجا و خاطراتش می افتم الانم که می نویسم خنده رو لبامه و حس قشنگی که از رفتن به اونجا بهم دست داد ایشااه که همیشه خوش باشی و سلامت خوشحالم که با روحیه برامون می نویسی عزیزم ایشالاه همیشه سلامت باشی دوستت دارم و ارزویم براورده شدن ارزویت عزیزم


سلام عزیزم اره اونجا ائل گلی هستش جای معروفه تبریزه اینجاهم ائلرباغی یه پارک بسیار بسیار بزرگ و زیباست اومدین ارومیه حتما امتحان کنین
فداتشم خانمی مواظب نازدختر و پسرماهت باش
fateme
7 مرداد 92 20:59
اخي عزيزم چقدخوبه افطاري كناربقيه اعضاي خانواده باشي...قلباتون پرمهرووجودتون باهم


اره عزیززززززززززززززم خیلی خوبه مرسی فداتشم فاطمه جون
مریم
7 مرداد 92 23:51
از نگارش ساده و صمیمانه ت خوشم اومد
موفق باشی عزیزم
به بهنود و بهناز منم سر بزن خوشحال میشیم


ممنونم عززززززززززززیزم
فدات دوست عزیزم
بله حتما خانمی وبلاگتون بسیار زیباست و بچه های نازی دارین خدا حفظشون کنه
مامان خانومی
8 مرداد 92 13:12
سلام
عزیزم
صبح بیدار بودی بهت تک زدم؟
الناز جون مواظب باش نوشابه زیاد نخور خیلی خیلی ضرر داره
برای تخمدانات خیلی خیلی ضرر داره
موست دارم باییییییییییی


سلام نه بیدار نبودم
آبجی عارفه
9 مرداد 92 15:36
آخ جون رفتین بیرون ...خوش بحالتون


فداتشمممممممممممممم عزیززززززم
عاطفه
9 مرداد 92 15:57
منم عاشق بیرون رفتنم.....شوهری ام میدونه بیشتر میریم بیرون...
مخصوصا دوران نامزدی و عقد که خیلی خوش میگذره...اصلا خونه نشستن دوست ندارم...


اره عزیز دلم توخونه نشستن ادمو گیج میکنه
انشالله همیشه خوش وخرم باشین و زندگی به کام