بدون عنوان
ســـــــــــــــــلام هلوی مامان
نفسم درچه حالی؟چقدبیخیالی عزیزم چرا میذاری مامانی انقد تنهابمونه خوب بیا عزیزم اینطوری هردوتامون کلی خوش به حالمون میشهجان مامان من و بابایی دیوونه واردوستت خواهیم داشتجونم برات بگه امروز یه جمعه ی دیگست وبابایی و من کنارهم البته نزدیک ظهر یکی دوساعت رفت مغازه باباایرجم ایناو وقت نهاراومدتااونموقع من نهار(ماکارونی)آماده کردم بعدرفتم حمومبابایی که اومد نهارمون رو خوردیم قربونش برم یه دیقه که آروم نداره الانم رفت به ماهیاش برسهالانم برد یه مقداریشو که تکثیرکرده بود بفروشه نی نی بیای از آکواریوم بابایی سیرنمیشیخیلی خوشکله فقط گاهی بابایی زیاد خودشو درگیرشون میکنه دیروز بابایی از بانه برگشت مامان بزرگ و بابابزرگ شما یه نیم ساعت جلوتر رفته بودن خونه مامان بزرگ من بعد من و بابایی رفتیم اونجا بعد عموجاوید و خانوادش اومدن بعد دایی سجاد و زن دایی الناز اومدن بعد ساعت9:30همگی رفتیم ترمینال مادربزرگم میرفت تهران پیش برادر زاده های شوهرش یعنی بابابزرگ من بعدش اومدیم خونه باباایرج و بعدش اومدیم خونه بابایی برام از سقز یه سال خیلی خوشکل رنگ نفتی که میدونه خیلی دوس دارم و خودشم دوس داره خریده خیلی قشنگه مرسی بابایی جوووون نی نییییییییییییم من اینطولی شدم
وبعد بابایی هم اینطولیعزیزم چن روزه حس میکنم تو تودلمی مامانی نمیدونم شایدبازم تلقینه اما درد سینه و شکم دارم که تابحال نداشتم نمیدونم خدا خودش عالمه عزیزم زودتربیا دوست داریم نفسم