دوقلوهای ماماندوقلوهای مامان، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره
زندگی من و بابا.عقدزندگی من و بابا.عقد، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره
بابایی بابایی ، تا این لحظه: 38 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 34 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

خدارو باهمه وجودم حس کردم

بدون عنوان

1392/2/6 14:28
206 بازدید
اشتراک گذاری

ســــــــــــــــــــــــــــــــلام

یه روز آدینه کنارهمسرنــــــــــــازم چه کیفی داره

رفتم خط چشم تتو کردم اومدم ولی عجب دردی داشت

ولی عجب صبروتحملی دارم مـــــــــــــــــــن

خانم آرایشگر(مـــــریم جون)میگه الناز خانم خیلی تحملت بالاست اولین کسی هستی که تواین مدت صداش در نیومدبه هر حال به هرسختی که بود تموم شد یکم چشام پف دارن ولی خوب باید تحمل کرد

الان تویکی از سایتها بودم یه مطلبی دیدم برام جالب بود

گاهیٰ بهتره بگم همیشه چون خصلت آدمیزاده که هیچوقت قانع نیست و همیشه حریص میشه تا به اهداف دیگه ای که داره برسه و همیشه میخواد که ازبقیه ی همنوعاش یه سروگردن بالاترباشه ولی وقتی همچین صحنه هایی رو میبینیم واقعا چی باید بگیم؟

او خدایش را شــــــکرمیگوید و من همه اش ناله میکنم...

منم بخاطر همه چیز خداروشکرمیکنم وراضیم به رضاش چون مصلحت هرکس رو فقط خدا میدونه و بس

                خـــــــــــــــــــــــــــــدایا شـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــکرت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

mahdi...ܓܨܓܓܨ
6 اردیبهشت 92 14:51
.....................
چشمهایم را به انسانی بدهید
که هرگز طلوع آفتاب،
چهره ی یک نوزاد و
شکوه عشق را در
چشم های یک زن ندیده است.
قلبم را به کسی هدیه بدهید
که از قلب جز خاطره ی
دردهایی پیاپی و آزار دهنده
چیزی به یاد ندارد.
خونم را به نوجوانی بدهید
که او را از تصادف ماشین
بیرون کشیده اند و کمکش کنید
تا زنده بماند و نوه هایش را ببیند.
کلیه هایم را به کسی بدهید
که زندگیش به ماشینی
بستگی دارد که هر هفته خون او
را تصفیه می کند.
استخوان هایم، عضلاتم،
تک تک سلول هایم و اعصابم
را بردارید و راهی پیدا کنید
که آنها را به پاهای
یک کودک فلج پیوند بزنید.
هر گوشه از مغز مرا بکاوید،
سلول هایم را اگر لازم شد،
بردارید و بگذارید به رشد
خود ادامه دهند تا به کمک
آنها پسرک لالی بتواند
با صدای دو رگه فریاد بزند
و دخترک ناشنوایی
زمزمه ی باران را روی
شیشه ی اتاقش بشنود.
آنچه را که از من باقی می ماند
بسوزانید و خاکسترم را
به دست باد بسپارید،
تا گلها بشکفند.
اگر قرار است چیزی از
وجود مرا دفن کنید بگذارید
خطاهایم، ضعفهایم و
تعصباتم نسبت به
هم نوعانم دفن شوند.
گناهانم را به شیطان
و روحم را به خدا بسپارید
و اگر گاهی
دوست داشتید یادم کنید.
عمل خیری انجام دهید
یا به کسی که نیازمند شماست
کلام محبت آمیزی بگویید.
اگر آنچه را که گفتم
برایم انجام دهید،
همیشه زنده خواهم ماند..

زیبـــــــــــــــــاست ممنونم

امير علي
6 اردیبهشت 92 15:29
مباركت باشه ناز گلكم (به قول امير علي )


ای جوووووووووووووووووووووووونم امیرعلی فدات بشم که انقد شیرین زبونیییییییییییییییییییییییی بووووووووووس
مرسی خانمی
پويا كوچولو
6 اردیبهشت 92 21:11
ممنون از مطالب زيبايي كه ميزارين
خدايــــــــا شكر


سلام
خوبین؟
خواهش میکنم

قابل پویا کوچولو رو نداره
غزاله
6 اردیبهشت 92 22:37
خدایا بابت همه چی ازت ممنونم.
بالاترینش سلامتی.
شما با افتخار لینک شدی.دوستم


بابت لینک هم شکر چون وب لاگتون رو خوندم و دوس داشتم لینک بشیم
اسم سن شهر روبگید ممنون میشم
مامان سونیا
7 اردیبهشت 92 10:06
مبارکت باشه خانمی به سلامتی


مــــــــــــــرسی عزیزم
غزاله
7 اردیبهشت 92 12:44
عزیزم بهم رمزتو میدی؟؟؟

غزاله.26 و نیم.فعلا تو جاده هراز-منطقه لاریجان.شهر کوهستانی گزنک

شما هم بهم مشخصاتتو بگو.میسی




خوشبختم عزیزمم بله رمز:2740062737