دوقلوهای ماماندوقلوهای مامان، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره
زندگی من و بابا.عقدزندگی من و بابا.عقد، تا این لحظه: 13 سال و 25 روز سن داره
بابایی بابایی ، تا این لحظه: 38 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 34 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

خدارو باهمه وجودم حس کردم

جواب

1393/4/19 1:10
391 بازدید
اشتراک گذاری

ســلام

من اومدم

ساعت 18:20 دقیقه آماده شدیم و راهی شدیم...رفتیم داخل و منتظر شدیم ساعت 20:40بود که من پشت در منتظر بودم که برم داخل اتاق دکتر

همسرم یه اظطرابی داشت ...منم داشتم اما ازهم پنهونش میکردیم...خلاصه رفتم داخل و طبق معمول خانم 

ژیلای خوش اخلاق رو دیدم و احوالپرسی کردیم و بعد یک نفر رفتم رو تخت...قبلش دکتر باهام شوخی کرد گفت چقد شبیه خانمای کردی...گفتم نه ...گفت بچه کجایی؟گفتم بابا و بابابزرگم همه ارومیه بودیم و بعدازاینم میمونیم...گفت چون توپول و سفیدی اکثرا کردا اینطورین و اینطور خانمایی رو دوس دارن...بعد ابهام ترکی حرف  زدمعاینم کرد گفت چه امپولایی داده بودم...منم توضیح دادم و بعد دید که هیچ مشکلی ندارم رفت اتاق خودش...قبلش از تو پروندم دید که دفعه ی قبل فولیکولام چقد خوب بودن..گفت الناز چرا نگرفته پس ؟گفتم خانم دکتر اینشو دیگه شماباید بگید...خلاصه

همکارشون دارو و امپول تجویز کردن

آمپول puregon که باید دوشنبه که میشه روز هشتم از دوره ام  دور نافی تزریق بشه

یک بسته قرص کلومیفن هر دوازده ساعت

یک بسته قرص لتروفم

 که روزی دو عدد باید خورده بشه

خداحافظی کردم و اومدم پیش همسری و بعدش راه افتادیم سمت خونه ی بابا یرج که شام  افتاده بودیم...کوفته ی مامان پز 

تو راه همسری باهام بحث کردگفت الناز اینهمه خرج..اینهمه اذیت میشی امپول میزنی دارو میخوری روزه نگیر خب....گفتم اخه من که حامله نیستم برای چی نباید بگیرم....خلاصه یکی اون یکی من بحث کردیم...دعوا نه ها فقط بحث کوشولورسیدیم همه بودن...داداشم و النازو مامان بابا و امیر...شام خوردیم گپ زدیم دوازه و ربع اومدیم خونه...

یه قرص کلومیفن خوردم حس میکنم شکمم نفخ داره و گاهی تیر میشکه....چی ان این داروها اخه خــــــــــــــــــــــــدایا

دوشنبه امپول تزریق میشه از دورنافم و من خیلیییییییییییییییییی میترسم و چهارشنبه باز سونوگرافــــــــــــــــــتی

خدایا خودت به دادم برس

راستی اومدم خونه دیدم شماره ی خونه ی مادرشوهرم افتاده رو گوشی خونه

واین چن تا دلیل بیشتر نمیتونه داشته باشه

1:یا زنگ زده منت کشی که چرا نمیاین و این حرا که یکم بعید میدونم...چون فهمیدن تا من نرم خونه شون پسرشون بی من نمیره

2:زنگ زدن حالمو بگیرن....واگه این طوری باشه به پسرشون میگم چون حوصله ی اعصاب خوردی رو ندارم بخدا

تاظهر منتظرمیمونم اگه زنگ زدن که هیچ زنگ نزدن شاید شاید خودم بزنگم ببینم چی شده یادی از ماکردن

فرداشب شام باغ مامان زن داداش اینا دعوتیم....شوشو هفت اینا از شهرستان میرسه و بعدش دوتایی میریم مهمونی

پنجشنبه ....جمعه ی خوبی داشته باشین دوستای گلم الهی که به حق این روزای مبارک دستاتون خالی از سمت خدا برنگرده انشالله

یــــــــــــــــــــــــاحق

 

 

پسندها (5)

نظرات (6)

بــــــــــــاران
19 تیر 93 9:40
سلام الی جونم دیروز خیلی به فکرت بودم وسرنماز کلی دعات کردم قبل اینکه بخونم که راجب بحثت با همسری نوشتی تو ذهنم بود بگم خب دارو داری روزه نگیررررررررررررررررررررررر داروهات واجبتره خانم گل بازم یاعلی بگو بازم امیدوارانه برو جلو فقط از حساسیتت کمتر کن کمتر به تغییرات بدنت توجه کن همه از مصرف داروهاست وتغییر خورد وخوراکتن/ بازم همه برات دعا میکنیم وکنارتیم بازم امیدت فقط به خدا
الــنـــازجوون
پاسخ
سلام بارانم خوبی خانمی؟عزیزم روزه باید ببینم چیکارمیکنم چون دارو کلومیفینم هر دوازده ساعته دوازده شب اولیشو خوردم باید دوازده ظهر بعدی رو بخورم و میخوره وسط روز احتمالا نگیرم امیدم به خداست.....دارم از نو شروع میکنم باران اما خیلی بیخیالتر از ماه قبل ...اره دعام کن دوستم که خیلییییییییییییی نیاز دارم جیگرم
نی نی برفی من برفین
19 تیر 93 12:04
سلام عزیزم اینکه دیدم هم اسمتون النازه هم ارومیه ایی هستید واسم خیلی جالب بود آخه اسم منم النازه و در ارومیه هستم با اجازه شما رو لینک کردم خوشحال میشم یه دوست خوبی مثل شما داشته باشم
الــنـــازجوون
پاسخ
ســــــــــــلام مامان النااااااااااااز جون خوبی همشری جونم خیلی خوشحال شدم وقتی پیامتو خوندم واقعامنم لیتکت میکنم با افتخار دوستم......میبوسمت
مامان بهزاد
19 تیر 93 14:14
سلام النازجونم خب قربونت برم چرا روزه میگیری وقتی دارو میخوری امپول میزنی خودش ضعیفت میکنه حالام که روزه بگیری که بدتر الاهی من قربونت برم خیلی برات دعا میکنم خیلی به یادتم ای خدا همرو به ارزوهاشون برسون الاهی امین
الــنـــازجوون
پاسخ
سلام عزیزدلم....فداتشم تا چن روز نمیتونم بگیرم اره باید سه چهار روز دیگه بخورم تا داروم تموم بشه... فداتشم الهی امین خدا از همه قبول کنه و حاجت دل همه رو بده همینطور خودتو عزیزم
غزاله
19 تیر 93 15:49
الناز از ته قلبم امیدوارم این اخرین تلاشت باشه برای بچه.و ایشالا به زودی زود خدا نازنینتو براره تو دلت.آمین
الــنـــازجوون
پاسخ
غزاله جونم عزیزم مرسی فداتشم الهی خدا هرچه زودتر سهم دل خودتم بده و خیلی زود خبر خوش بهم بدی خانمی
زهراخ
19 تیر 93 19:54
سلام النازجونم روزه نگیرخوب عزیزم.وامیدوارم ک این اخرین پستی ک بدون نی نی مینویسی دعات میکنم نفس بوووووووووووووووووس خوش بگذره
الــنـــازجوون
پاسخ
سلام عزیز دلم. خوبی؟اره یه چن روزی نمیگیرم تا داروم تموم بشه...نه اخرین پست که نمیتونه باشه چون باید یک ماه اینطوری بلاتکلیف بنویسم ...دعام کن عزیزم...طاعات قبول
فریبا
20 تیر 93 17:21
الناز جونم انشالاههههههههههههههههه این ماه نتیجه میگیری اگه دارو مصرف میکنی روزه رو نگیر ضرر داره شایدددددددددددددددددددددد من همیشه به فکر تو هستم و دعاگوت
الــنـــازجوون
پاسخ
فریبا جونم عزیزم مرسی بخاطر دعاهات بخاطر اینکه همیشه به فکرمی عزیزم فداتشم...اره قراره دو سوه روز بعد ازاینو نگیرم چون ساعتهاشو نمیشه تنظیم کرد هر دوازده ساعت باید بخورم و یکیشم روزی دوتا تا چهارشنبه اینا فک کنم باید بخورم بعدش ایشالا ادامه میدم....میبوسمت