دوقلوهای ماماندوقلوهای مامان، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره
زندگی من و بابا.عقدزندگی من و بابا.عقد، تا این لحظه: 13 سال و 25 روز سن داره
بابایی بابایی ، تا این لحظه: 38 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 34 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

خدارو باهمه وجودم حس کردم

نتیجه ی سونوگرافی دوم

1393/3/25 23:56
373 بازدید
اشتراک گذاری

درود

دوستای گلم الهی که دلاتون شاد  و لباتون خندون باشه و مث من روزنه ای از امید همیشه داشته باشن و هیچوقت ناامید نشید...انشالله

دیروز ساعت یه ربع به 12 لیلا اومد و غذامو که پخته بودم یکم گپ زدیم و تاستایش که ساعت14/40شروع شد غذامونم خوردیم و ستایش رو دیدیم و اخراش اماده شدم و سه و نیم به بعد اماده شدم و راه افتادیم تا برسم تو راه با باران جون و فریبا جونم وایبر کار کردیم رسیدم رفتم داخل منشی فرمودن سونوگرافی هنوز ظروع نشده باید منتظربشینی....منم چشمی گفتم و رفتم نشستمبرای لیلا مجله برده بودم که بخونه و زیاد خسته نشه...اونجا یه خانمی توجهم رو جلب کرد...ازم تاریخ رو پرسید و بعدش همش بهم لبخندزدیمتااینکه یه دور هم رفتیم و به منشی گفتیم که خانم الان چن ساعته منتظریم گفت هزینه رو بدید 40 تومن دادیم و کارت رو گرفتیم و رفتیم واستادیم تازه تو صف سه .چهارنفری که منتظر بودیم هجوم ببریم داخلهمونجا با همون خانم که بهم  لبخند میزدیم دوست شدیم درد دل کردیم....اخرسرم شماره ی همو سیو کردیم و قرار شد وایبری باهم رابطه داشته باشم...بالاخره رفتم داخل خانم ژیلا که واقعا خوش اخلاقن گفتن شلوارتو دربیارو اماده شو برای سونو....رفتم رو تخت البته بعدازیکم معطلی...دکتراومد بالای سرم....دکتر چن تا عددگفتن و  یکی بالاسرم یادداشت کرد...10/17/15/16تعداد و اندازه های فولیکولام بودن....یه چن لحظه گذشت دکتر گفت پس همین نمیذاره دختر بیچاره حامله بشهتموم شد لباس پوشیدم و اومدم پایین یه نفر قبل من بود دکتر باهاش صحبت کرد و نوبت من شد....دکتر برگشت بهم گفت دخترم هر خوشکل یه عیبی داره...الان تو کاملا اماده ای و تخمکات خیلی خوبن راحت میتونی باردار بشی اما رحمت نازکه...گفتم پس حامله نشم؟گفت نه تواقدامتو بکنوامشب نه فرداشب اقدا بکن و دوشنبه بیا برای سونوگرافی...یه زیردستش گفت که داروی استرادیول والرات  رو براش بنویس ...روزی پنج تا بخور ...گفتم چشم و خداحافظی کردم و وامدم بیرون...قبل اینکه من برم داخل شوشو خودشو رسونده بود مطب....اومدم بیرون دیدم شوشوولیلا منتظرم هستن...دودقیقه نشستم نفسم باز شد و راه افتادیم...رفتیم دارو خونه داروی استرادیول 2میلی برام تجویز شده بود اما هر جارفتیم یه میلی داشتن و مجبورا به جای پنج تا روزی ده تا میخورم...امروز ده تاشو خوردم.....بعد داروخونه رفتیم یه دور زدیم و برای تولد لیلا که بیست و هشتم باشه کادوی تولد کفشایی که دوست داشت رو خریدیم..واومدیم خونه ی باباایرج...بعدشام لیلارو رسوندیم خونشون و رفتیم خونه ی خودمون....امروز صبح همسری رفته سقز و بعدازظهر هم رف بانه و امشب نیست و منم صبح بعد بیدارشدن از خواب و حرفیدن با جاری که خودش زنگیده بود و خواب دیده بود که منو شوشو از زندان ازاد شدیم یکسره رفتیم خونه ی اونا و داریم گریه میکنیم...ونگران شده بودن و و تماس گرفته بودن...الناز چه خبر؟ خبر خوش؟اخه تعبیر گریه کردن تو خواب خوشحالیه و خبر خوب هستش.... منم خواب بودم به شوشو زنگیده بودن ....زنگیدم حرف زدیم و بعدش لباس پوشیدم اومدم خونه ی بابا ساعت 13 به بعد رسیدم خونه ی بابا....

بعدظهر خیلی کسل بودم باید میخوابیدم....سه به بعدخوابیدم و پنج بیدارشدم....حالم بدک نیست اما خب کاملا خوب هم نیستم...امروز دیگه تخمک گذاریم رو حس میکنم زیر شکمم و درداش

امیذم به خداست...بیش از پیش امیدوارم لااقل میدونم مشکل دیگه ای ندارم و دیگه هروقت خدا بخواد نی نی اسمونیم زمینی میشه....سه شنبه یا چهارشنبه میرم برای سونوگرافی.....سه شنبه بیست و هفتم وقت لیزر براصورتم دارم....خدایا پول هیچ بنده ای رو برای دوا درمون و دکتر قسمت نکن و همه ی مریضاروشفا بده م هرکی منتظر نی نی هستش رو زودی نی نی بده و حسرتشو به دلش نذار و همه ی نی نی ها تو دل مامانارو صحیح و سالم برسون بغل مامان باباهاشوونالهی امین

دوستای گلم التماس دعا دارم ....دعاکنید دیگه بیشترازاین تومطب انتظار سونو و دکتر نکشم....

یاحق

 

پسندها (5)

نظرات (4)

بــــــــــــاران
26 خرداد 93 9:46
عزیزم تو از اولم مشکلی نداشتی داروتو بخور وامیدت مثل همیشه به خدای مهربون به قول ما ترکا:ساخلیانه ساخلار یعنی:نگهدارندش نگه میداره مواظب خودت باش مامانی
الــنـــازجوون
پاسخ
فداتشم بارانم مرسی عزیزم اره خدا بخواد خودش برام میفرسته و خودشم نگه میداره دعام کن خدا یه لطفی هم در حق من بکنه
مامان دینا
26 خرداد 93 10:03
الهی امین ایشالله زودی نتیجه میگیری خانومی
الــنـــازجوون
پاسخ
مرسی عزیز دلم انشالله
مامان یاسمن و محمد پارسا
26 خرداد 93 15:28
امید بخدا عزیزم
زهراخ
28 خرداد 93 14:48
سلام النازجونم من برگشتم.خیییییییییییییییییییییییلی دلم واست تنگ شده بود.مواظب خودت باش عاشقتم
الــنـــازجوون
پاسخ
ایشالا همیشه به گردش و شادی و سفرای خووووش......مرسی منم دلتنگنت بودم مواظب خودت باش یاعلییی