دوقلوهای ماماندوقلوهای مامان، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره
زندگی من و بابا.عقدزندگی من و بابا.عقد، تا این لحظه: 13 سال و 25 روز سن داره
بابایی بابایی ، تا این لحظه: 38 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 34 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

خدارو باهمه وجودم حس کردم

همه کس من همسرم

1392/11/16 14:49
437 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

امروز اراده کردم و 15دقیقه پیاده روی کردم تا خونه ی بابا ایرجم....شب همسری ماموریت هستن و من اومدم که بمونم....بگم از دیروز..

دیروز همسری ساعت 4:35اینا رسید خونه..نهارمون رو خوردیم گفت الناز زودی اماده شو بریم برات خرید....گفتم نه حوصله ندارم هوا هم که از یه طرف سرده ...چندبارگفت و منم مخالفت کردمخلاصه بعد نهار نشستیم کنارهم چای و کیک خوردیم و نمیدونم فکرکنم باز پیشنهاد داد که بریم بیرون من این بار گفتم نه بابا ولم کن من که صبح تا شب موندم خونه تک و تنها الانشم تنهام دیگه الان نگو کی بگومث بچه ها داشتم هق میزدم....من چرا اینطوری شدم....به بهونه ای بندم زودی میزنم زیر گریه....همسری میگه الناز من انگار زیادی ناز نازی بارت اوردم تو این دوسه سال یا اینطوری بودی از اولش؟میگم خیلی تنهام همش لحظه شماری میکنم بیای برسی خونه همه دلخوشیم شدی....اونم که یه روز خسته ای...یه روز برای کارت میری بیرون...خلاصه بهش گفتم من از فردا میرم دنبال کار...نمیمونم توخونه...گفت الناز من کاملا مخالف کار کردنتم....یکم گذشت گفت برو فردا دانشگاهتو ببین انتخاب واحدت کی هستش شروع کن درستو بخونتعجب نکردم چون این فرصت رو قبلا هم بهم داده بود ....از دیروز پیگیرش هستم...دوستم گفت انتخاب واحد تموم شده..اما تو سایت که دیدم تا 17 یعنی فردا وقت هست...80درصد تصمیم دارم شروع کنم.....ببینیم خدا چی میخواد...

الانم خونه بابا هستم یکم پیش رفتم دوش گرفتم الانم قراره با مامانی بریم خونه ی خاله کوچیکه هم دخترخالم هم عروسش و پسر نازش اونجان....دلم برای همسریم تنگ میشه امشب نیست

خداجون نظر به همه بنده های منتظرت بکن و گره از کار همه مون باز کن ...الهی امین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان الناز
16 بهمن 92 15:25
الهي اميييييين
پرتو
16 بهمن 92 16:37
الهی آمین عزیزم . راستش یه جورایی مثل منی منم اشکم سر مشکمه همسری هم همش میگه من تو رو خیلی لوست کردم البته منم فکر کنم از تنهایی باشه دوستم انشاالله به زودی فرشته هامون بیان بلکه ما رو از تنهایی درارن آمین
الــنـــازجوون
پاسخ
سلام عزیزم....خوبین؟بله مطمئنا از تنهایی هستش و خدا خودش فکری به حالمون کنه و دلمون رو شاد کنه ....الهی آمین
سودابه
17 بهمن 92 0:13
اول تشکر بابت اینکه تو این سرما رو ننه سرما رو کم کردی و زحمت کشیدی اومدی جشن. دوم خووو عزیزجون یه کاری باری بیخود نشستی تو خونه که چی. ادامه درس/کلاس هنری/ورزش/استخری چیزی راستی مادر جون جشن اومدی لباست چه رنگی بود؟
الــنـــازجوون
پاسخ
سلام عزیزم خوبین....باعث افتخار و وظیفه بود...من لباس قرمز پوشیده بودماره والا پکیدم از تنهایی وبیکاری نمیدونم بعد ازاین خونه تکونی داریم بمونه برای بعد عید همه کلاسا
فریبا
17 بهمن 92 11:45
سلاااااام الناز جونم منم مثل تو هستم همش بهانه اما حسینم مثل شوهرت همیشه مشغوله و سر کاررررررررررررررررررررررررررررررررررو واقعا چاره ای نداره منم با این مسئله کنار اومدم و دیگه کمتر بهش فکر میکنم همین که سالمیم همین که میبینیم برای زندگی مون تلاش میکنن کافیه.....تو هم ایشالا نی نی ات میاد و از این تنهایی در میایی خیلیییییییییییییییییییی خوبه که درستو ادامه بدییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
الــنـــازجوون
پاسخ
سلام خواهری خوبی عزیزم؟اره راست میگی والله بخدا اونا هم تقصیری ندان...خدابهشون سلامتی بده انشالله..بله همینطوره...ببینیم خدا چی میخواد ابجی جون
زهراخ
18 بهمن 92 20:04
اره عزیزم من زودی گریه میگیری سرچیزای الکی منم خییییییییییییییییییییییییییییییییییلی تنهامازخودت بگو خانمی چندسالته از کجا؟
زهراخ
19 بهمن 92 14:54
سلام نفسم ازشهرستان اردکان15سالمه
الــنـــازجوون
پاسخ
اردکان برای کجاست؟وای 15 ســـــــــــــــــــــــــــــــــال؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟کوچولویی هااااااااااااااااا
زهراخ
22 بهمن 92 12:36
واسه استان یزدهستش چراکوچولوهستم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اهان پس یذی هستین...خوشبختم عزیزم اره خب سنت کمه گلم