خواب عمه لیلا
سلام نفس مامان
کوچولوی خوشکلم همیشه به یادتم
اون روز بعد مراسم اومدیم خونه مامان جون و تاشب کلی با عمه لیلا و مامان جون زینب حرفیدیم لحظات خوبی بود...قرار شد فرداش مامان جون بره شهرستان چهلم یکی از اقوام شرکت کنه...من به عمه لیلا که شوهرش اینجا نبود و قرار بود بمونه خونه ی مامان بزرگ گفتم اگه تنهاهستی ازصبح بیاخونه ی ما...اونم قبول کرد...من بخاطرهمین قرارمو با زن دایی الناز کنسل کردم قرار بود بریم باشگا گفتم که نمیتونم بیام...صبح ساعت 9 اینابود بیدارشدم دیدم عمه لیلاSMSداده:سلام خانمی بیدارشدی؟شب خواب دیدم بچه دارشدی منم بیمارستان بودم بچه رو برات آوردم ...خوشکل و توپول موپول بود،مبارکه.وای این پیام رو که دیدم کلی شارژشدم...منم جواب دادم و ابراز خوشحالی کردم و پرسیدم که نمیای؟گفت که نه مامان نرفته شهرستان...خلاصه اینکه از باشگاه موندم...از خواهر شوهرداری موندم...پاشدم لباس پوشیدم رفتم خونه باباایرجم...خداجون شنبه یا یکشنبه(فرداپسفردا)قراره بابایی و داداش جونم برن تهران...._____________خداجونم خودت مشکل رو حل کن____________امروزم که جمعست بابایی تا 12:30خوابید و بیدارکه شدیم بعدش نهارآماده کردیم و خوردیم...
یکی دو روز دیگه باید دوتا از دوستامو دعوت کنم بیان خونمون....همسریم زیاد راضی نیس...چون از سوابقشون خبرداره....یکی از دوستام دوس دختر یکی از دوستای شوشوم بوده و این باعث شده شوشوم نسبت بهشون بدبین باشه....خلاصه یکم سرم شلوغه...ازفرداهم باشگاهمو شروع میکنم....
چن روزه متفورمین استفاده میکنم و منتظر پری هستم و هنوزم خبری نیست...دوتااز داروهامم بعد 3 روز از پ و یکیشم روز 14 استفاده میکنم...خداجون همه مون رو عاقبت بخیر کن...الهی آمین