بدون عنوان
مامانی ســـــــــــــلام
عزیزم درچه حالی؟پیش خدایی یا دل مامانیت؟9-10روز گذشت و خبری نیست و هیچ جور علائمی ندارم ونمیدونم به وجودت ایمان بیارم یا کلا از ذهنم پاکت کنم تا ماه بعدی...نمــــــــــــــــیدونم
مامان جان امروز خیلی خوش گذشت بهم...اخه دیروز خاله سمیه(دخترخاله ی مامانی)SMSداد که فردا از صبح وقتی همسرش میره سرساختمون اونم میاره و از صبح تاعصرباهمیم خیلی خوشحال شدم بابابایی رفتم خرید و شب هم رفتیم خونه ی بابایرج و بعدشم که اومدیم خونمون...صبح بابایی ساعت6:45بیدارشدو 7رفت و منم دیگه نخوابیدم یه کوچولو کار داشتم جم و جور کردم شروع کردم نهارمون و آماده کردم...
سمیه 5دقیقه به 8 رسید...خیلی وقته اینطوری پیش هم نبودیم و درد دل نکرده بودیم...خلاصه خیلی خوش گذشت
یکمی از نی نی های نداشته مون حرف زدیم اخه تازگیا اونا هم اقدام کردن بعد 4سال برای نی نی و امیدوارم که مال اونا زود جواب بده چون انتظار خیلی سخته...
اخرسرم ساعت 6بود که عموجعفراومد دنبالش و رفتن...
عزیزم امروز بابایی رفته سلماس و ساعت 4رفته شرکت براری جلسه و الاناست که برسه خونمون...
مامانی عزیزم تو بااون دل پاکت برامون دعا کن تا این بار غافلگیربشیم و کلی خوشحال بشیم برای وجودت،اومدنت
وای چی بشه عزیزم اگه تو اومده باشی...
فردا بابایی جون میره سقزبانه و من میرم خونه باباییم ..و من از الان دلم تنگه برای باباییت....
نفسم اگه توباشی من چه غمی دارم کل روزمو با تو میگذرونم و دیگه غصه نمیخورم دلت برای مامانی نمیسوزه یعنی؟
فرشته ی پاک و آسمونی من بیا که خیلی دلتنگتیم...