ای خدا
خیلی ناراحتم
شوشو امروز بعد دکتر من ماشین رو برد یه نگاهی بهش بندازن
شبم که عموم اینا اومدن خونه ی بابا ایرجم
طبق نوشته های قبلیم
الان که داشتیم میومدیم خونه مون البته یک سوم راه رو با عمو اینااومدیم بقیه شو با مهربان همسر دست به دست پیاده اومدیم
دم در خونه که رسیدیم دیدیم یه چن تا آقا دارن مبل و وسایل بزرگ خونه رو توماشین میذارن...
همسایه ی طبقه ی پایینمون _سیما و آرش_چن وقته کلا جدا از هم مونده بودن الانم آرش اومده وسایلشو جم کرده و داره از این خونه میره و همین امروز فرداست که کلا طلاق بگیرن
اه خدایا خودت به مبینارحم کن طفلی چطور بدون بابا یابدون مامانش میمونه؟عاقبتش چی میشه؟
خیلی سخته
خداجونم مواظب مبیناباش و به مامان و باباش هم کمی معرفت بده که زندگی دختر کوچولوشون رو تباه کردن
ضمنا منم برای سه شنبه از مرکز لیزر وقت گرفتم برای پوستم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی