روز دختر نداشته ام مبــــارک
خــــدایا یه دختر شیرین زبون هم نداریم که روزشو تبریک بگیم
خوشکل مامان سلام
اگه خداخواست و دختر خوشکل خودم شدی این روز قشنگ رو بهت تبریک میگم
مامانی شب پنجشنبه کلی برات نوشتم....آخر سر یهو اعتبار وایمکسم تموم شد و منم عصبانی شدم و کلا لپ تاپ رو خاموش کردم و خوابیدم
فداتشم عزیزم امروز 3 روز از وقتم میگذره و خبری نیس...
الکی امیدوار نیستم البته ناامیدم نیستما اما چون مطمئن نیستم تو توی دلمی برای همین ذوق نمیکنم انشالله باشه برای وقتی که مطمئن شدم تو وجودمی
مامانی دیروز بابا ایرج اینا و داداش سجاداینا و دوتا از دوستای بابا ایرج اینا صبح ساعت6حرکت کردن سمت بانه
من اولش نمیخواستم بریم اما اخرسر یهو دلم خواست که ماهم بریم ولی چون برای یه روز میرفتن و بابایی هم همیشه تومسافرته بابایی گفت اگه بریم خیلی خسته میشیم
از اونجایی هم که من خیلی حرف گوش کنم حرف بابایی رو قبول کردم البته بعد یکمی اخم
عوضش بابایی و بنده هم رفتیم مهاباد البته به اتفاق عمو محمدت اینا و ماما عزیزت،12حرکت کردیم ویه ساعت و نیم توراه بودیم...خوش گذشت قربونش برم بابایی کلی خرید کرد برای خودش مبارکش باشه
وساعت8.30_9بود راه افتادیم سمت ارومیه...
بگـــــــــــــــــــذریم
مامانی امروز با بابایی میریم براخونه خرید کنیم واینکه شاید دکترپوست منم رفتیم الان بابایی خوابه و تا6تا6.30 میذارم که بخوابه بعدش بیدارباش میدم که بریم...
عزیزم ای کاش میشد این ماه میومدی تودلم اخه اول و آخر همه حرفام به تو ختم میشه
نفسم اگه میدونستی مامانی چی تودلش میگذره،چقدردلش برای تو تنگه مطمئن باش خیلی زود دل از آسمونا میکندی...