تموم شد...
ســــــــــــلام نی نی نـــــازم
فدای دست و پای کوچولوت بشم من که هنوز نیستی و من تصورت میکنم تو همه ی لحظه های زندگیم
مامان جان دیشب باباایرج اینامهمون داستن خاله کوچیکم اینا بودن وای مامانی محمد کوچولو هم دیدیم خیلی نازشده بود نشد عکس بگیرم ازش باچشای باز میخوابه قربونش بشم منمامان و باباش دلشون ضعف میرفت براش
بابایی هم بدجوری نیگامیکرد نی نی رو عزیزم بیای بابایی دیگه انقد باحسرت نیگابه نی نی مردم نمیکنه
پست قبلی که برات مینوشتم اخر سر بابایی دید که دارم نی نی هارونیگامیکنم ناراحت شد بهم گفت الناز تاوقتی که انقد میای نی نی وبلاگ و استرس داری نی نی نمیادازمم دلخور شد و رفت تلویزیونش رو نیگا کرد
خوب مامانی چیکارکنم اینجا نیام شبم روز نمیشه خلاصه عزیزم دیروز خیلی خسته شدم از 11صبح سرپابودیم و آشپزی میکردیم و خلاصه مشغول بودیم...
بعد افطار انقد اب و چای و نوشابه خوردم که خیلی کوچووووووولو کم غذا خوردم...
مامان جان امروزم ماما عزیز زینب شب افطار دعوتمون کرده بابا4.30 میاد بعدش میریم خونه بابای باباجووووونت
عزیزم خیلی دوستت دارم