برای داداش بی معرفتم
سلام همه کس مامان
عزیزم امروز رو به سختی شب کردم ساعت 6به بعد آماده شدم آژانش زنگ زدم وسایل و لپ تاپمم برداشتم چن تابستنی هم از فروشگاه بغل خونه مون برا بعد افطار خریدم و چن دیقه ای جلو در منتظرماشین شدم اصلا حسش نبود فاصله ی بین خونه من و باباییم 15دقیقه راهه و اتوبوسم هست ولی کی حال داشت پس بهترین راه آزانس بود...
3-4دیقه ای رسیدم خونه باباییم
قربونش برم مامانم تنها بودومنتظرمن
خدایا من از دنیابه این بزرگی یه داداش سجاد دارم که عند بی معرفتیههمیشه و هرروز با خانواده ی خانمشه حتی چن روزی یادش مییره که از مامان و بابام یاد کنه
خدا جون این انصاف نیس که مامان و بابا به این خوبی اونوقت داداشم حتی قدر محبت ندونه
خیلی دوسش داشتم و دارم اما اون همه مارو فراموش کرده خانمش 5 خواهر داره و یه داداش حالا داداشم اصلا یادش نمیفته که یه مامان و یه بابا و یه ابجی داره
خداجونم چطور میشه تحمل کرد؟خیلی سخته مامان بابام غصه میخورن منم نمیتونم تحمل کنم اما قاطی مسائلشون نمیشم خدایا خودت به داد برس
بگـــــــــــــــــــــــــــذریم
عزیزم فردا بابایی میاد خداروشکر که بابایی رو دارم و علیرغم بحثاوکدورتهایی که با خانواده بابایی داشتیم الان که دیگه خونمون جداشده رابطمون خیلی بهتره وشکر میکنم
ناناز مامان تو زودبیا تواین دنیا دلم به مامان و بابام و باییت وتو خوشه نانازم از ماه اینده که میخوایم توبیای
دل تو دلم نیس برای اومدنت استرس نخواهم داشت درسته گاهی حساس میشم و احساساتم گل میکنه که طبیعیه اما چون دیگه خوب میشم غمی نیس عزیزم دعا کن برای مامانی تا خودشو نبازه
ضمنا مامانی امروز داروهامو استفاده نمکینم درسته خونه بابامه ولی خوب ادم انقد که خونه خودش راحته نمیتونه راحت باشه اخه باید شیاف درست کنم یه چیزایی رو بجوشونم کارم سخت میشد اینجا براهمین موندن فردا شب که با بابایی رفتیم خونه اونموقع هم چایی رو بخورم هم شیاف ها رو استفاده کنم