دوقلوهای ماماندوقلوهای مامان، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه سن داره
زندگی من و بابا.عقدزندگی من و بابا.عقد، تا این لحظه: 13 سال و 21 روز سن داره
بابایی بابایی ، تا این لحظه: 38 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 34 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

خدارو باهمه وجودم حس کردم

بدون عنوان

مامانی بدجوری دلتنگتم خوب چیکارکنم نی نی میخوام دیگه تاکی باید وقتی نی نی میبینم دلم بلرزه من عاشقتم بعد عید میرم برات دستبند و زنجیر پلاک میخرم فقط دوس دارم همه چی  اماده باشه برای بودنت   نفس مامان ...
4 اسفند 1391

بدون عنوان

سلام نی نی قشنگم مامانی چند وقتی هست که دیگه دل و دماغ نوشتن رو اصلا ندارم فقط گاهی وقتا میام و با حسرت نی نی هارومیبینم ومیرم نانازم  دکتر خیلی وقت پیش برام عکس رنگی نوشته بودامروز رفتم برا عکس رنگی خیلی استرس داشتم خلاصه وقتش رسید و امروز بعد ظهر با خاله ژیلا(بهترین دوست مامانی)رفتیم برا عکس رنگی وای حالم خیلی بد بود درد داشت ولی نه تا اون اندازه که ادم نتونه تحمل کنه ...همین تو ارومیه خیام شمالی آزماِشگاه مهرداد یکانی رفتم ...قربونش برم یه خانم مهربونی بود که ادم اصلا موذب نمیشد و خجالت نمیکشید خلاصه به هرسختی که بود تموم شد ولی حالم زیاد خوب نبود رسیدم خونه بابایی هم تازه رسیده بود ...مامانی خداروشکرهیچ مشکلی نداشتم و همه چی کامل...
24 بهمن 1391

بدون عنوان

مامانی باز که ناامیدشدم دیگه تا کی؟تاچه حد؟ الان از دکتررسیدیم اونجا چند تا خانم  بیشتر امیدوارم کردن گفتن حتماحامله ای رفتم رو تخت سونوگرافی کرد  همش منتظربودم بگه مبارکه مامان شدی دیدم نه اصلا خانم دکتر دهنشم بازنکرد بعد رفتم پیشش گفت النازخانم مشکلی نداری گفتم حامله نیستم؟گفت چیزی نشون نداد ولی مشکلی هم نداری مثلا کیست و اینانداری فردا باید برم ازمایش ببینم چی میشه نمیدونم خداجونم خیلی امیدوار بودم دیگه ...
2 بهمن 1391

بدون عنوان

واي يعني فردا چي ميـــــــــــــشه خدايافردا  از دكترم وقت گرفتم...ماماني فقط به عشق تو ميرم دكتر ميرم ببينم بالاخره تو منت ميذاري و مياي؟يا واقعا من مشكلي دارم؟يه حسايي دارم خداجون بلاتكليف موندم يه كاري كن زودترهمه چي مشخص شه يــــــاخدا   ...
1 بهمن 1391

بدون عنوان

ماماني  خيلي دلم ميخوادت  تورو خدا بيا... فردا بي بي چك ميزنم اميدوارم چون يه حسايي دارم اگه برام ثابت شه كه خبرايي هست كلي كاردارم يه قولايي به خدا دادم بايد اول به اونا برسم بعد به زندگي خودم با بابايي بيشتربرسم و  خودمون رو برا اومدنت اماده كنيم...ماماني تورو خدا  اين بار هم نشه  نميدونم شايد كلا ديگه نااميد شم  درسته خيلي وقت نيس ولي خووووب چيكاركنم من و بابايي عاشقتيم   عاشق اينيم كه سه تايي بريم بيرون سه تايي از زندگي لذت ببريم  دوست داريم ماماني ...
29 دی 1391