دوقلوهای ماماندوقلوهای مامان، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره
زندگی من و بابا.عقدزندگی من و بابا.عقد، تا این لحظه: 13 سال و 24 روز سن داره
بابایی بابایی ، تا این لحظه: 38 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 34 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

خدارو باهمه وجودم حس کردم

ما سه نفر

1393/10/21 13:06
598 بازدید
اشتراک گذاری

              

سلام 

نی نی تودل مامانی امیدوارم جات خوب باشه و این هفت ماه رو هم خوب تغذیه کنی و بموقع بیای بغلم دختر....پسر آسمونی من

مامان جان بابایی خیلی خوشحاله همش میگه وقتی چیزی ناراحتم میکنه یا خسته ام زودی فکر شمامیفتم کل روزم رو میسازم....خداروشکر خداجونم مرسی که معجزه رو توزندگی من و همسری آوردی و اینهمه شادمون کردی 

دوروزه بدجوری سرماخوردم...فقط آبریزش بینی دارم وعطسه میکنم اساسی....دیروز کلی استراحت کردم بابایی هم ساعت 15اینارسید خونه کمی استراحت کردیم و کلی ازشما حرف زدیم وذوق کردیم و بعد من خواستم خونه رو جارو بکشم بابایی گفتن که نه نمازشون رو خوندن و اومدن جارو کشیدن و اماده شدیم رفتیم یه چرخی زدیم...همینکه برای اتاق شوفاژبپرسیم و برای منم شلوار بارداری بخریم چون کمر شلوارام هم تنگ شدن هم اینکه اساسی اذیتم میکنن...

موقع خرید شلوار که لی خریدم...بابایی یه دفتر یادداشت هم برامون خرید...گاه نگار بارداری

که داخلش میتونیم هم عکسای سونوی شما هم کل یادداشتای دوران بارداری رو وهمه و همه چیز رو ثبت کنیم...خلاصه خرید وکادوی قشنگی بود برام...ازاونجا هم یه سر به سیسمونیا زدیم...قیمتا متفاوت بودن...هم ارزون و مناسب هم قیمتی و گرون...من تصمیم دارم قیمت مناسب بردارم چون خرجمون زیاده..حالا بعدامیگممم

وای خدایا این لحظه هارو نصیب همه ی دوستای منتظرم بکن...خیلی شیرینه بعد دونیم سال انتظار بالاخره شد که به قصد خرید البته برای دوسه ماه دیگه برم کالسکه و تخت و این چیزا ببینم...شــــــــــــکرت خداجونم هزارمرتبه شکرت

ازاونجاهم باهمسری اومدیم خونه ی باباایرج چون سرماخورده بودم مامانم زحمت کشیده بودم برام اش اوماج پزونده بود که برای سرماخوردگی خیلی خوبه...دست گلش درد نکنه...شکرخدا مامانمم کمی بهتره و تونسته با قضیه ی فوت داییم کنار بیاد....

  هفته اینده همین روز یکشنه 28دی مراسم چهلم دایی مهربونم هستش...خدایا روزا چقد زود میگذرن..دیشب داییمم خواب دیدم خوب بود اما ترسیدم خداخیرکنه انشالله.دقیقا همون روزم تولد داداشم هستش چقد نقشه داشتیم...وای خدایا خیلی خوب یادمه که میگفتم و ازت میخواستم برای روز تولد داداشم حامله باشم نمیدونم چرا این حسو و خواسته رو داشتم...زد الناز زن داداشم حامله شد گفتم خخخخخخ چه دعایی جای من زن داداشم حامله شد ولی بعدش خودم که باردار شدم دیدم خدا رو وباهمه ی وجودم حسش کردم شکرخدا

اما حالا دیگه تولد کنسل شد البته ببینیم شاید یه مهمونی کوچیک داشته باشیم و بزن و بکوبش تعطیل...

دوستای گلم برای تک تکتون یه دنیا خوشی وخوشبختی و دلخوشی ارزو میکنم انشالله به همه ارزوهاتون برسین برای منم و فرشته ام هم دعاکنید خیلی التماس دعا 

پسندها (5)

نظرات (6)

رومینا
22 دی 93 0:41
عزیزم خیلی خوشحالم که شادیتو می بینم دست همسری درد نکنه هدیه قشنگیه . پر از خاطره هست . الی 1 سال دیگه بر میگردی این صفحه ها رو میخوندی . اون موقع که نی نی فندق داره چهار دست و پا راه میره و شیطونی میکنه این نوشته ها خیلی خوندنش جذاب میشه
الــنـــازجوون
پاسخ
مرسی قربونت رومینا جونم...فـــــــــدات عشقماره والا امیدوارم اون روزارو ببینم
مژگان
22 دی 93 7:45
ان شاالله همیشه شاد باشید. ان شاالله همه زن و شوهر ها این حس خوب و شیرین رو خیلی زود تو زندگی شون بچشن. عزیزم گاه نگار بارداری چیز جالبی بود. ان شاالله بخوام اقدام به بارداری کنم یه دونه میخرم
الــنـــازجوون
پاسخ
مرسی دوست گلم...بله از وقتی خودم این حس رو تجربه کردم همیشه از خدا میخوام نصیب همه بکنه وانشالله شمادوست گلم...حتما بخرید جالبه تااخر عمر یادگاری میمونه
مامان یاسمن و محمد پارسا
22 دی 93 8:40
ایشالاه که بهتر میشی عزیزم مواظب خودتو نی نی ناز باش
کیانا
25 دی 93 19:24
سلام خاله! وااای نمیدونید چقد خوشحال شدم دیدم باردار شدید! من همیشه براتون دعا میکردم! امیدوارم همیشه با فندق کچولوتون شاد باشید!
الــنـــازجوون
پاسخ
سلام عزیزمم خوبین خانمی؟عزیزززززززززم مرسی بابت دعاهاتون الهی که هرچی ازخدا میخواید بهتون بده
پانیذ
27 دی 93 13:43
عزیزم ان شاالله بقیه ی این روز ها هم به سلامت بگذره و هی تند تند لباسات برات تنگ بشه آخه نی نی هی می خواد جاش باز باشه دیگه. من که از هفته ی ششم لباسام تنگ شده
الــنـــازجوون
پاسخ
خانمی سلام وبلاگتو خوندم خیلی خوشحالم انشالله همیشه همینطور خوشحال باشی و خدا غافلگیرت کنه...تقریبا هم دوره ایم عزیزم...منم لباسام تنگ شده هفته ی نهمم رو تازه شروع کردم میشه گفت 2ماه و چن روزمه...بااجازه لینکت میکنم خانمی