این روزهای من و دوقلوها
سلام به همه
چن خطی بنویسم و برم الانه که یکی از وروجکا صداشون دربیاد خداروشکر مث همیشه که ساعت 13 اینا میخوابن خوابیدن و قعلا خونمون خلوته....
روزا مث برق و باد میگذره ..... سختی ها کمتر شده ولی همچنان مامانم کنارمه...اگه کمک نداشتم قطعا سکته کرده بودم تاحالا با دوتا نی نی که واقعا تحمل گریه ی دوتا نی نی یکجا فوق العاده زجر اوره...
اواخر ماه چهارم هستیم...ایشالا داریم میریم توپنج ماه و شکرخدا که بچه ها هیچ مشکلی ندارن اوضاع هم الحمدالله بدک نیس...جدیدا هرصدایی که من درمیارم رو بچه ها تقلید میکنن..قغغغغغغغ میگن و میخندن و سلناز که همش اواز میخونه قربونش بشم...ایدینمم که خوش خندست اساسی....خدا نصیب همه ی منتظرا بکنه الهی.یه چن روز دیگه بچه هارو میبریم پیش دکترشون که برنامه غذایی و هرچی که لازمه رو بهمون بده و بگه که از کی شروع کنیم کمکی بدیم به بچه ها ....شیرخشک که دیگه انقد خوردن نداره طفلک بچه ها اذیت میشن....
19 آبان وقت واکسن چهارماهگیشونه...البته 16 آبان میرن تو5ماه ولی خب از بهداشت گفتن چن روز دیرتر بریم...خدا رحم کنه بهمون و زیاد درد نکشن طفل معصوم ها گناه دارن....بردیا نی نی داداشمم ماشالله هزار ماشالله اقاشده و ارشد نوه هاست الهی فدای سه تاشون بشم من که اسماشون شده سه قلوها
بردیاامروز رفت تو پنج ماه عمه جووووووووووووووووووووون مبارکت باشه الهی من فدات بشم...
ایشالا بعدا بتونم بیام بهتر بنویسم الان واقعا عجله ای نوشتم.....روی ماه تک تکتون رو میبوسم و خودتون و نی نی هاتون رو به خدای مهربون میسپارم