اولین غلت زدنای فسقلای من
ســــــــلام
احوالات دوستای گلم؟
من اومدم ولی عجله دارم الانه که ایدین بیدار بشه و سلناز جیغش دربیاد چون یه ساعتی هست بیدار شده وبازی میکنه الانه که خسته بشه....
دیروز 3 آبان اولین غلت زدن ایدین رو که واقعا میشه گفت غلت زدن دیدم اتفاقا همون دیروز سلنازم خیلی سعی کرد اما برای ایدین خیلی عالی بود و کلی ذوق کردم....
دخملی و پسملی دیگه صداهای خوشکلشون خیلی وقته در اومده همش باخودشون حرف میزنن و بازی میکنن..دستا و انگشتاشون رو بازی میدن....
واما....
استارتش رو زدن و دارن مروارید هاشون در میان و همش انگشتاشون تو دهنشونه و اب دهنشون جاریه ...
خوشحالم بخاطر دندون ولی از جهتیم چون تازه دل پیچه شکم دردشون نسبتا کمترشده بود و داشتن اروم میشدن و بخاطر دندون باز میفتن به گریه و اذییت یه جورایی دپرسم....البته فعلا درد میکشن و معلوم نیس کی مرواریدهاشون بزنه بیرون...
هنوزم با مامانم هستم....ایدین گاهی خیلی اذیت میکنه و حتی شبا یه جورایی به زور میخوابه و اخر سر مامانم و بابام میتونن بخوابوننش...نوبت عوض شده حالا چن روزه سلناز رو بردم پیش خودم میخوابونم و ایدین کنارمامانم میخوابه.سلناز خواب شباش عالیه.ولی ایدین تا سه چهار سال میخوابه بیدار که میشه برای شیر دیگه ناله میکنه صدا در میاره از خودش و سرشو همش میکوبه و صورتش رو شدید میماله گاهی نگران میشم ولی خب شواهد نشون میده از دندوناشه...
امسال اولین محرم بچه ها بود....سال قبل نیت کردم بچه دار شدم بچه مو ببرم مراسم حضرت علی اصغر اما چون بچه ها اذیت داشتن و سعادتش رو داشتم که دوتا نی نی داشته باشم امسال نشد ولی اگه خدا بخواد و عمری باقی باشه سال اینده که یکمم بچه ها خودشون رو پیدا کنن باکمک مامانم میریم مراسم اگه خدا قبول کنه....یه روز قبل تاسوعا هم طبق هرسال که دایی خدا بیامرزم شام میداد تومسجد و ماهم خانواده مادریم جمع میشدیم خونه ی پدری مامانم امسال هم به اتفاق دوقلوها رفتیم و همه دورمون جمع شدن و هی ماچ مالیشون کردن...و همه میگفتن خیلی نازن....خداروشکر بابت بچه های ناز و سلامتم خدا نصیب همه منتظرابکنه....روز تاسوعا قبل ظهر رفتیم دسته دیدیم و عصرتاشب خونه بودیم عاشوراهم رفتیم دیدن مامان بزرگم و برگشتنی رفتیم نذری آش رشته و پلو گرفتیم از همکار شوشویی اقای واحدی و شب هم عمو جاوید اومد با شوشوم برن شام غریبان که من گفتم زن عمومم با بچه ها بیان شام نذری قسمتشون بود و کنارهم نوش جان کردیم...امسال محرم گذشت انشالله محرم سال اینده....
ذهنم خیلی خسته و درگیره یه گره کور داریم هرکی وبلاگم رو میخونه اگه میشه لطفا التماس دعا
اینم چن تا عکس از چهارماهگی وروجکا
و اینم جفت خوشکلام
اینم کار دست همسری از پاستیلایی که خریده بودیم(اسم دخمل پسملشون رو درست کردن منم که این وسط.....):D