پسرم ختنه شد
ســـــــــــــــلام
روز پنجشنبه ی همگی بخیروخوشی
چن روز بود توخونمون بحث این بود که ایدین پسر نازم رو کجاببریم برای ختنه و من هر بار با شنیدنش تنم میلرزید میترسیدم....خلاصه سبک سنگین کردیم قرار شد ببریم جایی که از چن نفر تعریفش ر وشنیده بودیم...دکتر منصور پاکرو....خلاصه 28 مرداد ساعت 18:15 راه افتادیم و چن دیقه کوتاه مسیر رقتمون بود....چن دیقه ای تو سالن انتظار نشستیم و بعدش رفتیم داخل...به همسری گفتن بشینه وسط پاهای ایدین رو بگیره منم قرار شد شیشه شیر رو نگه دارم دهنش و هی باهاش حرف بزنم....از لجم سر موضوعی که خیلی بهم فشار اوردن باهمسری به توافق رسیدیم که کسیو همراهمون نریم مخصوصا از خانواده ایشون....ایدین نازم برخلاف همه که میگفتن بچمون سیاه و کبود مشد ایدین فقط گریه کرد البته نه شدید بعد ختنه شد و خلاص....سخت بود مخصوصا برای منی که مادر بودم اما همسری قول گرفته بود که گریه نکنم....به خوبی و خوشی تموم شد و راه افتادیم سمت خونه....قطره استامینوفن رو دادم بهش سفالکسین و کالان دولا که دکتر تجویز کرده بودن ....
این عکس برای بعد ختنه آیدین هستش الهی فداش بشم که شب رو هم اصلا اذیت نکرد و پسر خوبی بود....
ادامه مطلب چن تا عکس از دوقلو ها میذارم....
یه چن روز دیگه هم برای سوراخ کردن گوش سلناز میریم ...خلاصه اومدم یه خبر از حال خودم بدم و برم چون خیلی درگیرم یه روز بابچه ها تنها موندم تا ظهر دووم نیاوردم زنگیدم مامانم خودشو رسوند جفتشون یه جا گریه میکردن منم نشستم باهاشون زدم زیر گریه خدا میدونه چه فشاری روم بودم....خخخخخخخخخخخخ خدا سرتون بیاره فداتون میبوسمتون دوستان....به خدا میسپارمتون
شب قبل از ختنه ایدین دایی جون و زن دایی الناز و بردیا نفس عمه اومدن دیدنمون چون زن دایی هم نی نی اورده بود بزرگترا مصلحت دیدن که تابعد چله همونبینیم خلاصه اولین دیدارمون بود و منم یه بار بردیا رو بیمارستان دیده بودم اینم از بردیا و ایدین نازم