اواخر ماه هفتم
ســـــلام به همه مامانای مهـــــــــــربون
سلام به همه دوستای گلم که منتظرن..یه ماه...چن ماه....چن سال
سلام به دوستای عزیزم که قراره یه مدت دیگه مامان بشن..
خلاصه این بهترین حس دنیارو برای همتون ارزو میکنم...لحظه ای که حواستون نیست و یهو زیر دلتون....توشکتون ضربه ای رو حس مکینید و بعد هرچی فکروخیال دارید فراموش میکنید و دست میکشید به شکمتون و ثانیه ها دقیقه ها منتظر میشید برای ضربه یا لگدهای بعدی...که بعدشم نی نی نازمیکنه و شما کاملا ضایع میشید...یا به باباییش میگین بدوبیا زد زد زد...بعد بابا هی گوششو میچسبونه هی دست میذاره که شاید یه چیزی رو حس کنه میبینه نخیر گل پسر گل دخملی ناز کرده و مث مامانش لجباز تشریف داره
خدایی نکرده زبونم لال نمیخوام با این حرفا دل کسی رو بشکونم و کسیو ازار بدم....مثلا بخوام پز بدم نه بخدا...کسایی که منومیشناسن میدونن خودم چقد منتظربودم و چقد حسرت این روزها رو خوردم....برای همه منتظرا اول صبر و بعدش داشتن روزای قشنگ رو آرزو میکنم.
توهفته ی 28 هستیم و انشالله جمعه غروب میریم هفته29....دیگه چیزی نمونده ...آخراش سخت تره اینو اکثرا میگن اما من خودمو سپردم دست خدا چون تاحالا خیلی هوامو داشته.شکرش میکنم.دیروز رفتیم خرید اساسی برای شوشو کردیم.سیسمونی فروشی هم سرزدیم دوتا کلاه خوشمل برای دوقلوها خریدیم و یه گشتی زدیم شام رفتیم خونه ی مامانیم.دستش دردنکنه سوپی که دوست داشتم برام آماده کرده بود.قربون محبتش بشم.هرچند بیرون که بودیم یهو ضعف کردم دیگه میتونستم دووم بیارم شوشو رفت چیزی که دوست داشتمو برام خرید و کمی آروم شدم.شامم یه شکم سیر خوردم و دیگه حسش نبود نفس بکشم
فرداهم نیمه شعبان هستش.....این عید بزرگ رو به همه ی عاشقا تبریک میگم
امروز کلی گرسنمه نهار دارم دیشب مامانم زحمتشو کشید...منتظرم شوشو که ساعت پنج میرسه بیاد و نهار که چه عرض کنم عصرانمون رو بخوریم.ببینیم امشب چه کاره ایم
میبوسمتون میام و بازم مینویسم....یاعلی