این روزهای ما
سلام به همه دوستای مهربونم.... امیدوارم حال همگی خوب باشه خانمای نــــــــــــاز...
سلام به دوقلوهای قشنگم که الهی فدای جفتتون بشم نفسای من
این روزا خیالم از جفت نی نی ها راحته چون قشنگ تکون میخورن....اما تا ذوق میکنم و به باباشون میگم که بیاد ببینه و دست بذاره و حسشون کنه شیطونا تکون نمیخورن چقد شیطونین وروجکا...همین الانشم که نشستم مینویسم و یه لیوان چای دستمه میخورم هی لگد نثارم میکنین ماشالله...
از روز پنجشنبه مینویسم که قرار ارایشگاه اصلاح و اپیلاسیون داشتم...رفتنی چون همسری ارومیه بود خودش ساعت ده رسوندتم سالن.چن دیقه ای منتظر موندم و بعدش شروع کردیم...تاساعت 1 سالن بودم....تموم شدم اومدنی هوس کردم چن قدمی پیاده برم تاخونه گفتم اتوبوس امد بااتوبوس نشد با تاکسی میرم نه اگه حالم خوب بود پیاده میرم...تقریبا یه ده دقیه ای رو به زور رفتم بعدش دیدم خدایا اتوبوس که نیومد تاکسیم که من از کوچه میرم از کجا پیدا کنم....دیدم که دیگه کمرم یاری نمیکنه دیگه شوشوهم نیست که بگم یه لحظه واستیم حالم خوب بشه بریم تنهایی زشت بود واستم همه اقایونم که ماشالله چشم پاک دیدم نتونستم زنگ زدم به داداش سجاد گفتم داداش کجایی؟نگران شد ...گفتم داداشی من موندم بیرون اگه میتونی بیا منوبرسون خونه...طفلک گفت هرجاهستی باش میام پنج دقیقه نشده بود رسید پیشم سوارشدم خدا میدونه توچه فشاری بودم فداش بشم رسوندتم دم خونه و خودشم رفت.همون جا گفتم دیگه من باشم هوس پیاده روی نکنم....اخه تقصیریم ندارم همه میگن تحرک داشته باش و فلان نمیدونن من جی میکشم با این فسقلا کمرم از بین میره یکم راه میرم...خلاصه رسیدم خونه دوش گرفتم نهارو اماده کردم همسری اومد و نهارخوردیم و استراحت کردیم....شام رو برنامه چیدیم بریسم بیرون...یهو گفتم بگیم اعظم جون ایناهم بیان(همگار و خانمشون و دخترشون)اقای ولیپور ایناهم.....گفتیم اماده شدن و رفتیم شام رو بیرون و بعدش بخاطر عوض شدن حال و هوای من رفتیم پارک و ساعت دوازده بود راه افتادیم بیایم خونه...شب خوبی بود دورهمی....
جمعه هم که برنامه داریم خونه مادرشوهرم بریم مطمین شدم لیلا خواهرشوهرمم خونه مادرشه ساعت دوازده و نیم اینابود راه افتادیم رفتیم اونجا نهارو شام رو بودیم و دوازده اومدیم خونمون....دوروزه مامان بابای مهربونم رو ندیدم و دلم براشون یه دنیا تنگ شدهالهی فداشون بشم من....امشبم اونجا پلاسمامروزم از خواب که بیدارشدم صبحونه خوردم دست به کارشدم خونه رو تمیزکردم و یه دوش گرفتم طبق روال هرروز و بعدش نهار اماده کردم همسری هم تا ساعت شش و نیم میرسه خونه انشالله...ضمنا انشالله فردا میریم برای سفارش سرویس خواب وروجکا.....اگه مشکلی پیش نیاد البته....
راستی امروز روز چهلم بود و زیارت عاشورا رو ختم کردم خدا حاجت دل همه ر وبده و برای منم مث همیشه معجزه کنه و مشکلی که هست حل بشه انشالله...دیگه همه چیو نوشتم فک کنم
امیدوارم همیشه خوب و خوش باشید و هیچ غمی تودلتون نباشه دعام کنید دعاگوتون هستم.....برم ببینم کی دیگه میتونم بیام سردردتون بدم
اینم منو همسری و دخملی و پسملی در اینده نزدیک
در امان خدا....خدانگهدار