اواسط ماه هفتم
ســـــــــــلام
دوستای مهربونم خوب هستید؟یه دنیا خوشبختی و امید ارزوی من برای تک تک لحظه هاتون
من و سلناز و ایدین هم خوبیم شکرخدا
روزا همینطور میان و میگذرن...الحمدالله مشکل خاصی ندارم وکارامو خودم میکنم والبته هرجا کم آوردم دیگه هیشکی نمیتونه یه ثانیه هم سرپانگهم داره....خونه مرتب میکنم ولی دیگه کمتر از قبل خودمو خسته میکنم....غذا پختن سختم شده چون باید سرپا باشم سراجاق گاز ولی خب خدا همسری رو برام نگه داره که نق نمیزنه و هرچی پزوندم به به میکنه و میخوره...کاملا درکم میکنه....سنگین ترشدم ولی سه چهارروزه یه چی نگرانمون کرده....ورم شدید روی پای سمت راستم....سمت چپ هم کمی ورم داره ولی خب نه در حد سمت راست....وفقط و فقط روی دستام و روی کف پاهام ورم دارن طوریکه قدم میندازم انگاری یه چیزی مث کیسه اب داخل پوستمه و داره تکون میخوره...خدابخیر بگذرونه...هرچند میگن طبیعیه چاره ای نیس.....دو روز بود مامان جونم خونه مابود...دوشب پیشم خوابید....باباییم و داداشم رفته بودن شهرستان برای کاری و مامانم مهمونم بود انقد خوب بود وقتم خوب گذشت و حوصلم سرنرفت....دیشب که مطین شدیم بابا اینا نمیان به پیشنهادمن شب رو رفتیم پارک و توهوای آزاد نشستیم من حالم بهتر شد اما جمعا از جایی که ماشین رو نگه داشتیم تا جایی که بخوایم زیرانداز بندازیم بشینیم 100 قدم نشد...نه بابا کمتر ولی رسیدم خونه دیگه انگار کوه کنده بودم یعنی تااین حد خسته شده بودم
بگذریم حالا ایناهمش حل میشن وقتی عزیزای من بیان...
بگم از خرید و کالسکه ی دوقلوی بچه ها....خیلی وقت بود سفارش کالسکه ی دوقلوی پشت سرهم رو داده بودیم
ولی اوردیم خونه بررسی کردیم نه نمیشهدیدیم سلنازیا ایدین رو هرکدومشون رو عقب بنشونیم کلا جاشون خیلی تنگ میشه و واقعا توفکر افتادیم....تومغازه هاهم که کالسکه ی دوقلو پیدا نمیشه جای دیگه دیده بودیم اما مغازه ای که ما خرید کردیم دوقلوی پشت سرهم نداشتن و ماهم متوجه نشدیم.....فرداش از تو نت مدلهارو اوردیم و با شوشو دیدیم شوشو عذاب وجدان گرفت گفت من اصرار کردم که پشت سرهم باشه تا توخیابون جای کمتری اشغال بشه...خلاصه...فرداش به اقای واعظ زنگ زدیم البته همسرم و گفته بودن که جریان از این قراره و ایشونم که کلا اقای بااخلاقی هستن قبول کرده بودن عصرکالسکه رو بردیم و تحویل دادیم گفتن کالسکه رو برمیگردونیم و تاسه روز دیگه پولتون رو برمیگردونیم...و از کالسکه های دوقلوی بغل هم دیدن کردیم و گفتیم برامون قیمت کنن و اطلاع بدن....فعلا منتظریم...
پ.ن:یه ساعت بعدهمسری ساعت 5:40 رسید فداش بشم الهی...نهار که چه عرض کنم عصرانه خوردیم هوس استانبولی کرده بودم چهارتایی نوش جون کردیم(بادوقلوها)امروز صبح اولین صبحی بود تواین چهارسال که رفتن همسری رو متوجه نشدم....شده بودیه چن بار که قهرباشیم و خودمو به خواب بزنم ولی امروز واقعا متوجه نشدم کی ساعت زنگیده و کی لباس پوشیده ورفته...البته من بامامانیم توهال خوابیده بودم و همسری تو اتاق خواب...رفتنی پتورو کشیده بود روم و پنجره رو بسته بود و رفته بودفردا باید ماموریت بره و شب شهرستانه...ومن کمی دپرسم ولی صحبت کرده که دیگه شب رو نمونه حالا مشخص نیس یکی دوبار رو بمونه ولی کلا برمیدارن این خوابشون رو ...خداروشکر
وقت کردم میام دوباره مینویسم انشالله که همیشه خوش باشید مهربونا.....میبوسمتون ...یاعلی