دوقلوهای ماماندوقلوهای مامان، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره
زندگی من و بابا.عقدزندگی من و بابا.عقد، تا این لحظه: 13 سال و 4 روز سن داره
بابایی بابایی ، تا این لحظه: 38 سال و 7 ماه سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 34 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

خدارو باهمه وجودم حس کردم

من به دستان خدا خیره شدم معجزه کرد

آن روز...

از تو بهار جوانه زد

رنگین کمان هفت رنگ شد

ار نامت خورشید درخشید

باران باریدن گرفت

به برکت آمدنت آسمان زمین را نقل پاشید

به گمانم خدا مهربان تر شد ویا دل من ارام تر شد...

و من تکه ای از  آسمان ،تکه ای از خدا را در آغوش کشیدم

من مادر شدم،عاشق ماندم،پرستیدمت...

عزیز دل مامان و بابا،توآمین زیبای خداوندی به آرزویی که از صمیم قلب کردم.

 

          

✍️ تایید و ثبت مطلب

سلااااام بعدازیه دنیادوررررری [img:photos/file_15454.jpg] اول تشکرمیکنم از دوست خوبم باران جون که بافرستادن یه پیام منو دوباره به نی نی وبلاگ و نوشتن تووبلاگ دعوتم کرد خیلی وقته ننوشتم نمیدونم چی بگم ....سلنازوآیدین من الان درست آخرای26ماهگیشونه و خیلی روزای سخت وطاقت فرسایی رو گذروندم تا18ماهگی با مامانم باهم بودیم وبعدش جداشدیم و الان دوباره طبقه بالای پدرهمسرم زندگی میکنیم و بچه ها صبح که بیدارمیشن صبحانه میخورن و میرن پایین پیش مادربزرگشون وگاهاخونه عموشون که طبقه پایین ترهستش جدیدابچه ها حرف زدنشون قشنگ ترشده کامل نه ولی بهترشده چون دیرتر شروع کردن....امیدوارم شرایط همه مون ازاونیکه بودبهتروبهتربشه... یه چن تاعکس ازبچه ه...
17 شهريور 1396

شروع ماه هشتم

سلام من اومدم امیدوارم حال همه خوب باشه هشت ماهگی بچه ها شروع شده ولی من این بار دیر اومدم ماه خوبی نبوداز همون روز اولش بچه ها مریضن دندونشون داره میاد همراه باسرماخوردگی سلناز سه روز بیحال بودهمش سرفه و عطسه وخس خس سینه حالا بهتره و آیدین نفس مامانش سرفه ی بدی میکنه خیلی ببخشید خلط دار دلم کباب میشه دارویی که خوب باشه هش میدم خدایا زودی دندونشون بیاد اینقدر اذییت نکشن ..سه شبه ایدین کوچولوم نخوابیده دیشب بابام همش بالاسرش بوده و براش ذکر خونده تادردش کمتربشه...فدای مامان بابای عزیزم بشم که تواین هشت ماه یه شب تنهام نذاشتن خدایا شکرن واسه خاطر داشتنشون سلنازم همینطور روان مامان باباصدامیکنه...|ایدینم آواز میخونه و هم...
19 بهمن 1394

خیلی خستممم ...اواسط هفت ماهگی خوشکلام

سلام  من و دوقلوهام خوبید امیدوارم شماهم خوب باشید دیگه این اوج فاجعست  اینهمه عجله داشته باشی و خسته باشی ولی همینکه میخوای اخرین خط پستت روئ بنویسی و پروندتو ببندی دستت بخوره همه نوشته هات پاک بشن ای خدااااا تا چن لحظه پیش ایدین گلی خواب بود....هرجفتشون رو مامانم به زور خوابوند وای خدا میدونه اگه مامانم نبود الان ده بار مرده بودم واقعا کم میاوردم... از شیرینیکاری های جدید گل پسرو گل دخترم: ایدین قشنگم دیگه حالا کاملا خودش برمیگرده و رودستاش وامیسته..(4-3بهمن شروع) و چیزی نمونده بخواد چهاردست و پابره....سلناز ولی کاملا نیمتونه...عوضش سلناز خیلی واضح میگه:مـــــــامــــــــــــا....ب..ب............ایدینم صداهای خاصی ...
7 بهمن 1394

16 دی

ســـــــــــــــــلام امروز روزی بود که متوجه شدم دوتاقلب تو دلمه دوتا فرشته ی مهربون مهمون دنیای ماست عاشقتونم سلناز و ایدین قشنگم نمیتونم زیاد بمونم ایدین داره توبغل مامانم جیغ و داد میزنه سلناز کنارم داره دست و پامیزنه و بازی میکنه این روزا خیلییییییی شیطون شدن صداهای جورواجور حرکات خوشکل پاهاشون رو بادست میگیرن البته ایدین تواین موردجلوتره بابا ایرجم تهرانه و ماخیلی دلتنگشیم ایشالا فردا باید ارومیه باشه باید امروز میرفتیم برای واکسن که نشد همسری ارومیه نبودن دیروز ارومیه بود که یه روزقبل موعد بود نبردم موند ایشالا شنبه که بابای بچه ها ارومیه ست.هرماه گردشون عکس میگیرم روز اول امروز نشد فردا میبریم حموم...
16 دی 1394

روزیکه مطمین شدم تو دلمی(دلمید)

سلام دوستای گلم مهربونا یشاپیش یلداتون مبارک من وقت کردم و گفتم یه سری به اینجا بزنم بامامانم هستیم آیدین اتاق خواب ما تو گهوارش خوابه و سلناز کنارمامانم خوابیده و مامانمم روزست منم در خدمت شما امروز همش دلم قلقلک میخوره ...پارسال همین امروز همین ساعت من تو تخت خوابم بودم و لحظه شماری میکردم شب بشه...چون اولین ساعات روز بی بی چکم مثب شده بودو این نهایت خوشبختی بود...یادش بخیر به چن تا دوستام پیام دادم....یادش بخیر صبحی هنوز همسرم نیم ساعت نشده بودکه از خونه زده بود بیرون مسیج دادم که نمیخوام مطمینت کنم ولی تستم مثبت شده ولی اگه این درحد یه اشتباهه نباید دلسرد بشی و...هی دختر خالم گفت الناز پاشو برو ازمایشگاه منم هی گفتم شب با همس...
29 آذر 1394

شروع شش ماهگی فرشته هام

ســـــــــــــــــــلام دوستای مهربونم خوب هستید؟ باز ماهگرد بچه ها شد و منم سروکلم پیداشد البته با دو روز تاخیر... 16آذر بچه ها پنج ماه رو تموم کردن شکر خدا روز به روز دارن بزرگتر میشن لباسایی که بزرگ بود داره اندازشون میشه واین برای یه مادر عین خوشبختیه که جلو چشمش قدکشیدن و رشد بچه هاشو میبینه...شکرخدا... یه چن بار بچه ها رو روی رورویِک گذاشته بودیم اما زود بود...ولی درست 16 اذر سلناز رو اتفاقی روی رورویک گذاشتیم و خودمم روی تردمیل بودم یهو دیدم سلناز یه قدمی جلو اومد چشمام همش دنبالش بود یهودیدم از اون ور هال اومد پیشم و منم کلی ذوق کردم خدایا بازم شکرت....ایدین رو هم روی رورویک خودش گذاشتیم اونم تونست حرکت کنه ولی سلناز...
18 آذر 1394

یه روز پر استرس دیگه

سلام مامانای گل دوستای نازم و فرشته های خوشکل امروز هشتم آذر 94 گوشای خوشکل دخترم رو هم سوراخ کردیم...خیلی سخت بود ولی گذشت و الان دخترم تو خوابه نازه شکرخدا ولی وقتی سوراخ میکردن جیغای بنفش زد اساسی دلم خون شد....خداروشکر برای داشتن دخترو پسرم ولی خب هم ختنه رو تجربه کردیم هم گوش سوراخ کردن رو خخخخخ ایشالا سرهمه ی منتظرابیاد...دیروزم ایدین رو بردیم دکتر که هم دکتر معاینه اش کنه براری بیقراری های شبونه اش و هم برنامه غذایی که بدونیم از کی باید کمکی شروع کنیم....قربونش بشم تومطب یه اروقی زد بعد شیرخوردنش که نمدونستم بخندم یا خجالت بکشم خخخخخ...رفتم داخل اتاق دکتر.... دکتر خواست لباس پسرم رو بزنه بالا ایدین همش خندید و دکتر چقد ایدین رو ...
8 آذر 1394

فرشته های من چهار ماهگیتون مبارک

سلام سلام وســــــلام باتاخیر اومدم چهارمین ماهگرد فرشته هارو با چن تااز شیرین کاری هاشون ثبت کنم و برم چهارماه گذشت و فرشته ها وارد ماه پنج زندگیشون شدن خدارو صدهزار مرتبه شکر....ماپیرمیشیم وبچه ها بزرگ تر...صداهای خوشکل درمیارن و کلی میخندن و خوابشون ای خداروشکر بدک نیست ...واکسن چهارماهگیشونم 19 ابان زدیم و شکرخدا زیاد اذیت نداشتن فقط ایدین دو روز تمام یه جورایی ناله میکرد و خوابشم بهم ریخته بودبعد تموم شدن روز سوم شکرخدا حالش بهترشد.... ایدین با مامانم و بابام میخوابه سلنازهم کنارمن و باباییش... پ.ن:14:16      26 ابان سلام مجدد من دوباره یه کوچولو وقت پیدا کردم و اومدم شکرخدا خواب بچه ها خوب شده ال...
23 آبان 1394

این روزهای من و دوقلوها

سلام به همه چن خطی بنویسم و برم الانه که یکی از وروجکا صداشون دربیاد خداروشکر مث همیشه که ساعت 13 اینا میخوابن خوابیدن  و قعلا خونمون خلوته.... روزا مث برق و باد میگذره ..... سختی ها کمتر شده ولی همچنان مامانم کنارمه...اگه کمک نداشتم قطعا سکته کرده بودم تاحالا با دوتا نی نی که واقعا تحمل گریه ی دوتا نی نی یکجا فوق العاده زجر اوره... اواخر ماه چهارم هستیم...ایشالا داریم میریم توپنج ماه و شکرخدا که بچه ها هیچ مشکلی ندارن اوضاع هم الحمدالله بدک نیس...جدیدا هرصدایی که من درمیارم رو بچه ها تقلید میکنن..قغغغغغغغ میگن و میخندن و سلناز که همش اواز میخونه قربونش بشم...ایدینمم که خوش خندست اساسی....خدا نصیب همه ی منتظرا بکنه الهی.یه چن ر...
12 آبان 1394